معنی تر و تازه و شاداب
حل جدول
ریان
شاداب و تر و تازه
ریان
گل تازه و شاداب
ترگل
تر و تازه و شاداب
ریان
شاداب و سالم
تندرست و سلامت
تر و تازه
شاداب
شاداب، باطراوت
واژه پیشنهادی
لغت نامه دهخدا
شاداب. (ص مرکب) سیراب. پرآب. (فرهنگ جهانگیری) (فهرست ولف). آبدار. شادآب:
که دیدم ده و دو درخت سهی
که رسته ست شاداب با فرهی.
فردوسی.
بشد شاد سهراب از گفت مرد
بخندید و رخساره شاداب کرد.
فردوسی.
تو گفتی همه دشت سر خاب بود
بسان یکی سرو شاداب بود.
فردوسی (از لغت فرس).
کنون ما نداریم پایاب او
نپیچیم با بخت شاداب او.
فردوسی.
عید شاداب درختی است تا سال دگر
از گل میوه ٔ او بوی همی یابی بر.
حکیم ازرقی (از جهانگیری).
سرو شادابی و گمان بردی
که ترا هیچ غم نپیراید.
خاقانی.
ز نرگس تهی یافتم خواب را
ندیدم جوان سرو شاداب را.
نظامی.
ز بس بودیش نقش کلک شاداب
شدی مستسقی از نظاره شاداب.
زلالی (از فرهنگ جهانگیری).
|| تازه. (لغت فرس). ترو تازه. (برهان قاطع) (فهرست ولف). شکفته. (فهرست ولف). طری. طریه. ریان. شاد. شادمان. (ناظم الاطباء):
چو خندان شد و چهره شاداب کرد
و را نام تهمینه سهراب کرد.
فردوسی.
دائم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی.
حافظ.
و با آن مصادر شاداب شدن، شاداب کردن و نظایر آنها ساخته شده و بکار رفته است.
تر و تازه
تر و تازه. [ت َ رُ زَ / زِ] (ترکیب عطفی، ص مرکب) ضد پژمرده. شاداب. سبز و خرم. خوش:
روزگاری چنین تر و تازه
نوبهاری چنین خوش و خرم.
مسعودسعد.
گر همی خواهی ترا نخلی کنند
شرقی و غربی ز تو میوه چنند
یا در آن عالم حقت سروی کند
تا تر و تازه بمانی تا ابد.
مولوی.
و رجوع به تر و تازه کردن شود.
فرهنگ پهلوی
تر و تازه، خرم - نام سخنوری بوده است
فرهنگ فارسی هوشیار
شاداب
نام های ایرانی
دخترانه، با طراوت، تازه
فرهنگ عمید
پرطراوت، خرم: دائم گل این بستان شاداب نمیماند / دریاب ضعیفان را در وقت توانایی (حافظ: ۹۸۴)،
[قدیمی، مجاز] آباد، بارونق،
معادل ابجد
1333